به گزارش نمایه بانک ، به نقل از خبر آنلاین ، یکی از حسرتهایی که اغلب بعد از درگذشت هنرمندان صاحبنام و پیشکسوت به وجود میآید، نبود روایتی از زبان خود هنرمند در مورد سیر زندگی هنریاش است. همین خلاء اغلب فضا را برای روایتهای گاه نه چندان مستند در مورد هنرمندان باز میکند.
اما وضعیت در مورد زندهیاد داود رشیدی متفاوت به نظر میرسد. گفتوگویی که با این هنرمند پیشکوست در نشریه «بازیگر» خانه تآتر منتشر شده بود، تمامی سیر هنری زندگی این هنرمند را از قول خود او مرور میکند. رشیدی در این گفتوگو که دی ماه سال 1391 انجام شده، به سئوالات هوشمند هنرکار، عضو هیات مدیره انجمن بازیگران خانه تآتر و منتقد سینما و تآتر پاسخ داده بود.
هنرکار در مورد مراحل انجام این گفتوگو و حاضران در جلسه مصاحبه چنین نوشته بود: «در دیماه 1391 در دو مجلس برای انجام گپ و گفتی وعدهشده با همراهی کاظم هژیرآزاد به منزل استاد داود رشیدی رفتیم. در هر دو نوبت بانو احترام برومند نیز حضور داشتند و دوست خوبم ابراهیم حسینی نیز برای عکاسی همراهیمان میکرد.»
در ادامه بخش نخست گفتوگوی تفصیلی هوشمند هنرکار و زندهیاد داود رشیدی، که بیشتر متوجه دوران کودکی، تحصیلات و سالهای نخست فعالیت تآتر این هنرمند میشود، میآید.
هر کسی یک سیری را طی میکند. چه خواسته و چه ناخواسته در یک مسیر هنری قرار میگیرد. چرا تآتر و چرا هنر؟
خب ما اصلا یک خانواده مذهبی بودیم. از طرفی خانواده ما خیلی با هنر و تآتر بیگانه نبود. مثلاً در رادیو آن دوره طوسی حائری (نمیدانم اسمش را شنیدید) و خیلی دیگر از فامیلهای ما بودند.
فریدون رهنما عموزاده من بود. مهین تجدد هم زن پسرعموی من است. ضمن اینکه پدر و عموی من فکلی و دیپلمات بودند، ولی پدرهاشون همه معمم بودند. مثلاً پدربزرگ من ابنالشیخ بود و پدر او یک مرجع تقلید بزرگی بود.
جدتان؟
جدم شیخ زینالعابدین مازندرانی حائری است.
و از کجا با تآتر آشنا شدید؟
آقای نوشین نمایش مردم را گذاشته بود. در پرده اول احتیاج به چند تا بچه تآتری داشت که مثلا توی کلاس باشند. بعد به وسیله خانم طوسی حائری که دختر داییام بود من را معرفی کردند و رفتم. آقای نوشین هر بار سر تمرینها میرفت. خیلی برای من جالب بود این تآتر و مراسم تآتر؛ که اول بازیگرها میآیند و میروند و حرف میزنند ـ با لباسهای خودشان ـ و بعد میروند گریم و لباس تآتر میپوشند. من هم همینطور آنها را تماشا میکردم. اول پرده بسته بود و در سالن مردم صداشان یواشیواش میآمد. ما در صحنه نشسته بودیم مثلا در کلاس و بعد پرده که باز میشد یک دفعه نور میآمد و مردم آنجا نشسته بودند. اینها خیلی توی ذهنم مانده از آن موقع.
قبلش تآتر ندیده بودید؟
چرا چرا.
پس آشنا بودید از قبل؟
بله. ولی روی صحنه نبودم.
آن طرف پرده بودید. قبل از هفت سالگی؟
همان حدود. میرفتیم تآتر دکتر والا که پدرم با او دوست بود. ولی از پشت پرده مراسم را ندیده بودم.
تماشاخانه تهران؟
بله.
نمایش مردم، تماشاخانه تهران نبود، فرهنگ بود.
بله. ولی تآتر دکتر والا را توی تآتر تهران میرفتیم.
یعنی در واقع این خودش یک عاملی شد که شما جادو شدید.
نه آنطوری، ولی در ذهنم مانده. جالب بود که آقای نوشین در صحنه اول میآمد و میگفت که یک فردی که خیلی به کارش اعتقاد دارد و کارش را در روز تمام میکند وقتی که برمیگردد خانه در چه حالیاست؟ یکی از شاگردها دستش را بلند میکرد و میگفت «آقا خسته است.» خیلی مردم میخندیدند. من آرزویم بود که یک روز او نیاید و من بگویم. یا قبل از این که او دست بلند کند من دست بلند کنم و بگویم. جرآت نکردم هیچوقت.
پدرتان کار دیپلماتیک میکردند؟
بله در جوانیاش به تآتر علاقه داشت و ما را میبرد تآتر.
خودشان هم کار کرده بودند؟
نه.
فقط علاقه فرهنگی داشتند؟
بله.
به دلیل کار دیپلماتیک پدرتان شما در واقع مهاجرت میکنید و یک مدتی ایران نبودید.
بله. فکر میکنم سیزده چهارده سالم بود که پدرم مأموریت داشت، رفتیم ترکیه و بعد هم پاریس. پاریس دیگر خب مرکز هنر بود. ما را در دبیرستان میبردند هفتهای یک بار به تآتر و تاریخ تآتر هم جزو دروس ما بود.
توی دبیرستان؟
بله. خیلی مهم بود. اینها خیلی مرا به تآتر نزدیک کرد. یادم میآید یک نامه به یکی از دوستان که در تهران بود نوشته بودم که «من میخواهم تآتر کار بکنم. تآتر کار بکنم. تآتر کار بکنم.»
پس از همان موقع جرقهاش ...
بله. جادویش گرفته بود. بعد آنجا یک خانم لاشنال بود که کلاس داشت. یک خانم پیر که با بزرگان تآتر فرانسه کار کرده بود و خیلی مرا دوست داشت.
توی کلاس تآتر در مدرسه یا خارج از مدرسه؟
نه توی منزلش کلاس گذاشته بود. خیلی مرا دوست داشت. به من میگفت: «بِ بِ کُ»
«بِ بِ کُ»! یعنی چی؟
«بِ بِ» یعنی بچه کوچولو و «کُ» هم شاهکار. آنجا یک بچه خوانده داشت که تآتر هم خوانده بود و استاد تآتر بود؛ آقای بارژا. آنجا چند نمایش توی یک تآتر آنتیک داشت در ژنو...
آن موقع ژنو بودید شما؟
بله. تابستانها آنجا تآتر رو باز میگذاشتند که گروه آقای بارژا که من هم جزوش بودم، آنجا نمایشهای یونانی و نمایشهای کلاسیک میگذاشت و من هم اغلب بازی میکردم.
اینها در دوران دانشگاهتان هست یا دبیرستان؟
اوایل دانشگاهام بود که کلاس آن خانم میرفتم.
شما در دوره دانشگاه چه رشتهای را اول برای تحصیل انتخاب کردید؟
علوم سیاسی.
علوم سیاسی! پس اصلا ربطی به تآتر و اینها نداشت.
نه. به خاطر پدرم. ولی فکرم و ذهنم تآتر بود.
پدر میخواست شما سیاستمدار باشید؟
نه نمیخواست. ولی میخواست لیسانس بگیرم. تآتر که لیسانس نداشت. دانشگاه رفتم علوم سیاسی. پدر خیلی گرایشهای هنری داشت، ولی آن موقع چون تو ایران دید درستی نبود نسبت به هنر، به من گفته بود که تو یک رشتهای که مردم بشناسند و قبول داشته باشند بخوان و بعد تآتر کار کن. لیسانس هم گرفتم.
پس آن زمانی که شما در دانشگاه بودید در کنارش به کلاس خصوصی خانم لاشنال میرفتید.تآتر حرفهای هم نبود؟
چرا. تقریبا نیمهحرفهای.
جدی؟ بلیط فروشی داشت؟ دستمزد میگرفتید و ...
بله. بعد به کنسرواتوار ژنو رفتم؛ رشته کارگردانی و بازیگری.
ولی هیچ موقع سیاستمدار هم نشدید؟
نه الحمدالله.
از 13-14 سالگی که از تهران خارج شدید رفتید ترکیه و فرانسه و ژنو، برنگشته بودید؟
نه اصلا برنگشته بودیم. آن موقعها سفر به سادگی الان نبود.
بعد دوره کنسرواتوار را تموم میکنید. در آن دوره از اساتید و یا مثلا کلاسهایتان یادتان هست که روی شما تأثیر گذاشته باشد؟
بله. کلاسهای دیکسیون بود. یعنی درست صحبت کردن یا فن بیان. کلاسهای امپروویزاسیون بود. کلاسهای بدن. بعد هم خود دانشجویان تآتر میگذاشتند و مردم و پدر و مادرها را دعوت میکردند.
در دورهای که توی کنسرواتوار بودید آن نمایشهایتان را با آن گروه در آن تآتر آنتیک اجرا میکردید؟
بله.
همزمان؟
یک تآتر آنتیک تآتر یونانی بود در خود ژنو. تآتر روباز صحنه گرد که تماشاچی دور مینشست و همین آقایی که با خانم لاشنال کار میکرد (ژان بارژا) او هر سال توی تابستان دو تا نمایش میگذاشت. مثلاً آنتیگون آنوی و آنتیگونه سوفوکل.
اولین کاری حرفهایتان یادتان میآید؟
همین با بارژا و خانم لاشنال بود. توی آنتیگونه نقش سربازی که آنجا بود را بازی میکردم.
پیک؟
نه، سرباز. یک کمی نقشش بهتر بود. یک کمی هم کمدی بود.
همانی سربازی که میآید و خبر میآورد آنتیگونه خاک ریخته روی جسد برادرش؟
بله. کار نیمهحرفهای بود که دستمزد هم میگرفتم. در همان کلاسها در پایان ترم نمایش میگذاشتیم و مردم را دعوت میکردیم و تقریباً با تماشاچی آشنا میشدیم.
و حتما با زبان فرانسه.
بله.
و بعد از کنسرواتور در آنجا کار حرفهای را آغاز میکنید؛ تو خود ژنو. چه مدت کار میکنید تا قبل از اینکه به ایران برگردید؟
تقریبا سه سال.
خودتان تصمیم میگیرید برگردید ایران یا خانواده برمیگردد؟
من از همان روز اول تصمیمم این بود که برگردم ایران. قبل از آن توی تآتر «کاروژ» که یک تآتر حرفهای بود که پروفسور سیمون، پسر میشل سیمون بازیگر سینما، مدیر آن بود رفتم که وارد تآترش بشوم. خیلی جالب بود. داستان موش و گربه را که به فرانسه ترجمه شده بود برایش به عنوان اودیسیون اجرا کردم. یادم میآد که سیگارش دستش بود همینطور میکشید و من روی صحنه بودم توی سالن بعد یک دفعه سیگار مثل اینکه به تهش رسید و دستش کمی سوخت. تقریبا بیست سالی خارج از ایران بودم، در ترکیه و فرانسه و سویس.
بعدش برمیگردید ایران. در ایران چه طور وارد عرصه هنری میشوید؟
خوب پدرم عضو عالیرتبه وزارت خارجه بود و از وزیر فرهنگ و هنر، وقت گرفتیم برویم ببینیمش. بعد با پدرم و مهندس فریور رفتیم پیشش. دیدار با وزیر هم خیلی مراسم و تشریفات داشت. یعنی مثلا به من گفته بودند من از فرشی که توی اتاقش بود نمیتوانستم جلوتر بروم. پدرم و مهندس فریور نشستند و باهاش صحبت کردند. بعد وزیر گفت که شما بفرمایید بیرون من با داود صحبت کنم. به من گفت که اینهایی که اینها گفتن راست است؟ و من تمام روزنامهها و مجلاتی را که در سوئیس و فرانسه و اینها مطلب نوشته بودند برایش نشان دادم و خیلی تعجب کرد و بعد مرا فرستاد پیش دکتر فروغ که رئیس اداره هنرهای دراماتیک بود. دکتر فروغ را هم از نظر خانوادگی میشناختیم و از آنجا شروع کردیم به کار با بچهها.
دکتر فروغ اول استقبال کرد و به من گفت که بیا درس بده. گفتم نه من میخواهم کار کنم. بازی کنم. کارگردانی کنم. بالاخره قبول کرد و رفتیم آنجا. در ابتدا بچهها من را نمیشناختند ولی بعد خیلی با آنها دوست شدم. اولین نمایشی که آنجا گذاشتم نمایش «میخواهید با من بازی کنید» را کار کردم که چهار تا بازیگر بیشتر نداشت.
نوشته کیست؟
کار «مارسل آشار». در این نمایش جعفر والی، کاردان و تأییدی و ژاله صباغ بازی میکردند. آن را توی همان سالن کوچک اداره هنرهای دراماتیک اجرا کردیم.
سالنی که تو آبسردار بود؟
بله. سالن درب و داغونی داشت.
خودتان هم بازی داشتید یا فقط کارگردانی میکردید؟
کارگردانی کردم. آن سالن را کسی نمیشناخت. یعنی تآتر حرفهای آن زمان هنوز نبود. تآتری را گاهگاه میگذاشتند و ...
دوره بعد از کودتا بود. تآتر فرهنگ و سعدی و بقیه تعطیل شده بود و هنوز جایگزینی نداشت. در اداره فقط اجرا میکردید یا اصلاً استخدام شدید؟
استخدام شده بودم.
شما که ابتدای کار میآیید با کارگردانی شروع میکنید و بازیگری نمیکنید توی اداره. اولین کار بازیگریتان توی ایران چه بود؟
فکر میکنم یک نمایشنامه فرانسوی بود که فرهاد غفاری کار کرده بود. توی انجمن ایران و فرانسه بازی کردیم.
شما سالها خارج از ایران بودید و وقتی برگشتید به عنوان یک بازیگر آیا مشکل لهجه و زبان هم داشتید؟
نه. چون در خانه فارسی حرف میزدیم. دوستهای پدر و مادرم همه ایرانی بودند و میآمدند و میرفتند. چند تا دوست در تهران داشتم که مرتباً با هم کاغذ مینوشتیم به فارسی.
کارهای اولیه شما در اداره هنرهای دراماتیک بود و بعد به انجمن ایران و فرانسه میروید.آن موقع هنوز گروه تآتر امروز را تشکیل نداده بودید؟
چرا. از اول این گروه را درست کردیم.
یعنی اجراهایی که در اداره هنرهای دراماتیک بود با امضای گروه تآتر امروز بود؟
بله.
زندهیاد داود رشیدی، احترام برومند، هوشمند هنرکار و کاظم هژیرآزاد
شما بعد از هنرهای دراماتیک در تآتر کسری یک تعدادی کار میبرید روی صحنه.
بله، با دکتر والا. دکتر والا خیلی آدم عجیبی بود. هم میخواست کارهای خوب بگذارد، هم میخواست پول دربیاورد. تآتر کسری را اجاره کرده بود که «معجزه در آلاباما» را آنجا گذاشتم، نوشته گیپسون. که داستان یک دختر کور و کر و لال بود که من یک دختری پیدا کردم، 10-12 سالهش بود. فوقالعاده بود. دفعه اول هم بود که روی صحنه میرفت. بازیگر غیرحرفهای؛ اصلا بچه بود.
این خانم دیگر تآتر کار نمیکند؟
نه دیگر. فقط همان بود. فوقالعاده بود. اول پرویز بهرام نقش اول مرد را بازی میکرد که وسطهاش رفت و بعد من خودم ادامه دادم.
بعد با صیاد و بیضایی یک گروه درست کردیم.
گروهی که با اقای بیضایی تشکیل دادید همان گروه تآتر امروز بود؟
همان گروه تآتر امروز بود.
افراد شاخص گروه تآتر امروز چه کسانی بودند؟
صیاد، بیضایی، کاردان...
یک مدت طولانی فنیزاده کار میکرد با شما؟
فنیزاده کار میکرد. والی، فرزانه تأییدی. اینها کسانی بودند که بیشتر کار میکردند.
خانم راستکار هم با شما کار میکردند؟
فهمیه هم آره. با ما کار میکرد.
یعنی عضو گروه تآتر امروز بود؟
بله. عضو بود.
یادتان میآید از کارهایی که با خانم راستکار داشتید؟
با فهیمه «وای بر مغلوب»، «یک نوکر و دو ارباب»... کارهای تلویزیونی با فهمیه داشتیم، «پروار بندان» بود. اینها همه تو گروه تآتر امروز بود. از جوانترها هم مهدی هاشمی و داریوش فرهنگ بودند.
اینها آن موقع خیلی باید جوان بوده باشند؟
بله. مثلا در «دیکته و زاویه» اینها اولین بار بود که آمده بودند. خود مهدی هاشمی خیلی بامزه تعریف میکند خاطره اولین باری که آمده بود را. بعد دیگر طاعتی بود.
شما هیچ وقت با خانم شیخی هم کار کردید؟
بله. «پرواربندان». تلویزیونی با او چند تا کار کردم.
حمید طاعتی هم با شما بود؟
بله. اسدالهی بود که اخیراً فوت کرد.
پرند. نعمت؟
نعمت. پرویز فنیزاده بود... سیاوش طهمورث بود. دارم فکر میکنم چه کسانی در حسن کچل بودند. آهان خسرو شجاعزاده بود.
در حسن کچل همان متن علی حاتمی را شما کارگردانی کردید.
بله دقیقاً.
آقای حاتمی فیلمش را کار کرد.
آقای حاتمی فیلمش را کار کرد و اصلا فنیزاده را هم نگذاشت، صیاد راگذاشت. توی نمایش داورفر بود و فنی. فنی حسن کچل را میگرفت. داورفر هم دو قلوش را. تعجب کردم علی فنی را نگذاشت و او هم خیلی دلگیر شد. خب آقای صیاد هم بازیگر خوبی است. ولی فنیزاده کجا و صیاد.
گروه تآتر امروز بیشتر در کدام سالن کار میکرد؟
تو خود اداره تآتر.
اداره هنرهای دراماتیک. و در کسری هم چند تا کار کردید؟
کسری را که من اصلا افتتاحش کردم.
افتتاحش با شما بود؟ یادتان میآید با چه متنی؟
الان گفتم. معجزه در آلاباما.
«دیکته و زاویه» را در کسری کار میکنید یا سنگلج؟
سنگلج.
ولی اوژنیگرانده را در کسری کار میکنید؟
اوژنی گرانده را بله.
بیشتر کارهای شاخص شما ظاهرا تو سنگلج کار میشود؟ تآتر 25 شهریور آن موقع؟
بله.
یک کار خیلی شاخصی شما کار میکنید که نقدهای خوبی هم گرفت، کار متفاوتی بود، به خصوص در آن دوران، کار بکت؛ در انتظار گودو. آن را کجا کار کردید؟
در انجمن ایران و امریکا، و همینطور تو شبهای شعر خوشه چند تا اجرا داشت توی هوای آزاد. یعنی توی حیاط بازی میکردیم. تماشاچی دور تا دور نشسته بودند و حتی میتوانستند ما را لمس کنند؛ یعنی اینقدر نزدیک بودند. آخر نمایش پسرکی میآمد، تماشاچیها نمیگذاشتند برود.
فکر میکردند میخواهد برود صحنه را به هم بزند.
اصلا فکر میکردند پسربچه الکی است.
چه کسانی توی این کار بودند؟
صیاد بود، من بودم، فنی بود. سیروس افخمی بود. پرویز کاردان لاکی را بازی میکرد.
نقش ولادیمیر و استراگون را شما و صیاد بازی میکردید.
بله. اصلا من فکر نمیکنم که هیچ وقت بشود چنین تیم به این خوبی را برای یک کاری که اینقدر همهشان انگ آن نقشها بودند پیدا کرد. اصلاً ما فکر نمیکردیم کار بگیرد؛ اما هر شب انجمن ایران و امریکا پر بود.
از کارهای مدرن خارجی دیگر کدام کار را داشتید؟
در واقع خیلی از نمایشهای خارجی را ما در تلویزیون کار کردیم.
تآترهای تلویزیونی.
بله. یک سری برنامه داشتم که نمایشنامهنویسهای برتر را معرفی میکردیم، بعضی قسمتها را اجرا میکردیم، راجع به خودشان صحبت میکردیم.
در ابتدای کار ظاهرا بیشتر شما تمرکزتان روی کارگردانی است تا بازیگری. اما کمکم بازیگریتان تسلط پیدا میکند؟
به بازیگری بیشترعلاقه دارم.
بیشتر در کارهای خودتان بازی میکردید یا دیگران؟
در کارهای خودم سعی میکردم قاعدتا بازی نکنم. برای اینکه نمیشود هم بازی کرد و هم کارگردانی کرد. ولی بعضی وقتها نمیشود. مثلا در «وای بر مغلوب»، فنیزاده بازی میکرد بعد شب خبر داد که مریض شده و تو بیمارستان است. به ناچار خودم لباس پوشیدم و بازی کردم.
شما بعد از انقلاب هم تجربه تدریس داشتید؟
نه. قبل از انقلاب. دانشکده هنرهای زیبا و دراماتیک.
بازیگری بیشتر تدریس کردید یا کارگردانی؟
صحبت میکردیم. کلاس آکادمیک آن طور نبود...
از کارگردانهای دیگر ظاهراً شما برای خانم صابری بازی کردید و فرخ غفاری. مثلا توی کار آقای غفاری آوازهخوان را کار کردید.
بله
به فرانسه کار کردید؟
بله.
همان انجمن ایران و فرانسه. بازیگرهای دیگر ایرانی بودند؟
همهشان ایرانی بودند و فرانسوی بازی میکردند.
یادتان میآید چه کسانی بودند؟
خواهر خانم صابری بود، مینو صابری. خود فرخ بود. آقایی بود که الان اسمش رو یادم نمیآید. فرانسه بلد بود. آتشنشان بود.
آن کار را به فارسی کار نکردید؟
نه.
ادامه دارد...