بعداز بریگزیت و خروج بریتانیا از اتحادیه اروبا بیتردید انتخابات در امریکا یک حرکت پوپولیستی بود که علیرغم خواست رهبران و اندیشمندان توسط عامه مردم در مسیر خلاف تصورات شکل گرفت.
بنا بر مقبولات جامعه شناسی سیاسی پوپولیسم دو شیوه و استراتژی همزمان دارد. نخست مقبولیت در میان مردم با استفاده از ارزشهای فرهنگ عامه و دیگری بیاعتبار کردن فرهنگی بر اساس تحلیلهای علمی از گذشته و برنامه های آینده .در این فرایند تصمیم های جامعه کمتر متکی بر چارجوب های منطقی بوده و اهداف آنان بیشتر اهداف کوتاه مدت اجتماعی وعمدتا برگرفته از نیازهای فوری اقتصادی میباشد
آنچه در ادامه آمده است ترجمه و تلخیص مقاله ای است در همین زمینه به قلم فرید زکریا تحت عنوان
احتمالا منتقدان و تحسین کنندگان دونالد ترامپ بریک چیز توافق دارند: او فردی متفاوت است. نیوت گینگریچ یکی از حامیان جمهوری خواه او ، ترامپ را «استثنایی و فوق العاده با تجربه» توصیف می کند. ترامپ بخشی از خیزش گسترده پوپولیسم است که در جهان غرب به پا شده است که البته مشابه آن را می توان در کشورهای مختلف و در شرایط متفاوتی احساس کرد. از سوئد مرفه تا یونان بحران زده.
در بیشتر جاها پوپولیسم یک جنبش مخالف باقی مانده، که قدرتش در حال گسترش است. تقریبا در همه جا پوپولیسم توجه مردم را جلب کرده است. و در برخی جاها از جمله مجارستان، پوپولیسم ایدئولوژی حاکم شده است.
اگرچه این جریان معانی متفاوتی را برای گروه های مختلف تداعی می کند اما همه گونه هایش در بد گمانی و دشمنی نسبت به نخبگان، جریان اصلی سیاسی و نهادهای تثبیت شده مشترک هستند
پوپولیسم خود را به عنوان سخنگوی مردم عادی فراموش شده بیان می کند و اغلب خود را صدای میهن پرستان واقعی می داند. ترامپ در آپریل 2016 در وال استریت ژورنال می نویسد: «تنها پادزهر برای پایان دادن به دهه ها حکومت ویرانگر، توسط یک مشت از نخبگان، تزریق جسارت به اراده مردم است.حق با مردم است و حکومت نخبگان در اشتباه است.»
همانگونه که نوربرت هافر کاندید ریاست جمهوری اتریش به رقیب خود که یک بروفسور سابق دانشگاه بود گفت حامی تو تحصیلکرده ها هستند در حالیکه من مردم را همراه خود دارم
از لحاظ تاریخی، پوپولیسم در هر دو جناح چپ و راست ظهور می کند، و هر دو امروز در حال شکوفایی هستند. از برنی سندرز تا ترامپ، از سیریزا در حزب چپ گرای یونان که به قدرت رسید تا جبهه ملی در فرانسه. اما پوپولیسم جناح چپ امروزه نه متمایز و نه سردرگم است. کشورهای غربی همواره احزاب چپ را داشتند که با جهت گیری بازار و انطباق با تجارت های بزرگ جناح چپ را محکوم می کردند.
اما پس از جنگ سرد، احزاب چپ به جریانات میانه گرایش یافتند بیل کلینتون را در ایالات متحده و تونی بلر را در بریتانیا در نظر بگیرید بنابراین شکاف ایجاد شده توسط پوپولیست ها پر شد. این شکاف تا پیش از ظهور بحران اقتصادی در سال های 2007 و 2008 خالی مانده بود.
از سوی دیگر احزاب راست پوپولیستی یکی پس از دیگری در کشورهای اروپایی در حال ظهورند.
جبهه ملی فرانسه در وضعیتی قرار دارد که می تواند به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری در سال آینده راه یابد. حزب آزادی اتریش تقریبا موفق به کسب پست ریاست جمهوری در سال جاری شده است. هر چند هنوز تمام کشورها تسلیم وسوسه جناح راست پوپولیست نشده اند به عنوان مثال اسپانیا که تجربه دیکتاتوری جناح راست را دارد تمایل بسیار اندکی به این احزاب نشان می دهد. اما آلمان کشوری که در تاریخش بیش از همه جا با افراط گرایی دست وپنجه نرم کرده است، در حال حاضر با حزب پوپولیستی دست راستی با قدرت رو به رشد، روبرو است است. و البته ترامپ هم وجود دارد. در حالی که بسیاری از آمریکایی ها معتقدند که ترامپ پدیده ای منحصربه فرد است شواهد موجود چیز دیگری را نشان می دهند. جاستین گست، دانشمند علوم سیاسی پیش از این ماجراجویی های ترامپ با الهام از احزاب راست افراطی بریتانیا، از آمریکایی های سفید پوست پرسیده بود که آیا از حزبی که از سیاست های «توقف مهاجرت انبوه، اختصاص کار آمریکایی به کارگران آمریکایی، حفظ میراث مسیحی آمریکا و جلوگیری از حضور مسلمان» حمایت کند، رای خواهند داد؟ پاسخ مثبت 65 درصدی به این نظرسنجی نشان داد که ترامپیسم وجود دارد و می تواند رقابت کند.
در جستجوی منابع اصلی پوپولیسم، می توان نصحیت شرلوک هلمز را توجه کرد که به سگی که پارس نمی کند توجه کن.
هرچند پوپولیسم در سطح وسیع در آسیا وجود ندارد حتی در اقتصادهای پیشرفته ای مانند ژاپن و کره جنوبی. و نیز از آمریکای لاتین نیز در حال عقب نشینی است جایی که پوپولیست های چپ گرا در آرژانتین، بولیوی و ونزوئلا کشورهای خود را در دهه گذشته به زمین زده اند. اما با این حال در اروپا ، پوپولیسم تقریبا در همه جا مدام در حال گسترش است. ریشه های آن عمیق تر از چیزی است که تصور می کنید. در تحقیق مهمی در مدرسه کندی دانشگاه هاروراد، نشان داده شده که از دهه 1960 تا امروز، سهم پوپولیستهای دست راستی در انتخابات کشورهای اروپایی دو برابر شده و این رشد برای پوپولیست های دست چپی پنج برابری است. یافته مهم دیگر این تحقیق این است که بحرانهای اقتصادی محورهای سیاسی را تعیین میکنند.
حال چه چیزی می تواند این تغییر را توضیح دهد، تغییری که به طور عمده در جهان غرب در حال اتفاق افتادن است؟ اروپا و شمال آمریکا با شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی متفاوتی هستند. اما همه آنها با یک رکود اقتصادی مشترک روبرو شده اند. ، همه کشورهای غربی افت در رشد را از سال های 1970 به بعد تجربه کرده اند. روچیر شارما، در کتاب اخیر خود «ظهور و سقوط ملل» فاکتوری فراتر از همه این ها پیدا کرده است: فاکتور جمعیتی. کشورهای غربی از ایالات متحده آمریکا تا لهستان، سوئد و یونان، همه کاهش در نرخ باروری را دیدهاند. میزان آن متفاوت است اما در همه جا وجود دارد. خانوادهها کوچک تر شدهاند، کارگران کمتری به نیروی کار وارد میشوند و صفوف بازنشستگان هر سال تورم را مشاهده می کنند. این موضوع یعنی تاثیر اساسی و منفی رشد اقتصادی، وضعیت سیاسی را تغییر میدهد. رشد اندک، اقتصاد جهانی را تحت تاثیر قرار میدهد. جهانی سازی هم اکنون بخش مهمی از بازار غرب است.
پایان جنگ سرد با بی اعتباری سوسیالسیم در تمام اشکالش، باعث شد احزاب چپ در همه جا به سمت میانه متمایل شوند. در بحث قدرت، به ویژه پس از بحران مالی جهانی، محافظه کاران خود را در اقتصاد مختلط اسکان دادند و لیبرالها به بازار چسبیدند. برای مثال تفاوت بین سیاستهای تونی بلر و دیوید کامرون واقعی بود اما در چشم انداز تاریخی این تفاوتها تنها حاشیه است. نسل قدیمیتر به ویژه مردان، از آنچه به عنوان حمله به تمدن شناخته می شود دچار آسیب های روانی شدیدی شده اند. رشد اقتصادی ارزشی اساسی برای آنها بود که با از دست رفتن اش، احساس کردند تمدنشان از دست رفت این افراد شروع به پشتیبانی از احزاب و نامزدهایی را کرده اند که معتقدند بالاتر و بهتر از بقیه تغییرات فرهنگی و اجتماعی را کنترل کرده و گذشته باشکوه را بازخواهند گرداند. این امر در اروپا به معنی ظهور احزاب تازه است و در آمریکا بازگشت به جمهوریخواهانی که از شعارهای فرهنگی و اقتصادی پایه ای استفاده می کنند. برای چندین سال دیگر، محافظه کاران در واشنگتن تمرکز خود را بر اقتصاد باقی خواهند گذاشت چرا که در پشت صحنه، شکاف بین احزاب پایه در حال رشد است، جایی که موفقیت افرادی مانند ترامپ را به ارمغان خواهد آورد. نبوغ ترامپ در این است که می داند که احساس رایدهندگان با انجیل مقدس اقتصادی جمهوری خواهان (یعنی تجارت آزاد، مالیات کم و مقررات زدایی) برانگیخته نمیشود بلکه نظرهای متفاوت فرهنگی و احساسی ناسیونالیستی آنها را به حرکت وا میدارد.
جای تعجب نیست که اولین و مهم ترین چیزی که ترامپ روی آن انگشت گذاشت و از آن سوءاستفاده کرد، مساله مهاجرت بود. جهانی شدن کالاها، خدمات و اطلاعات برای همه ما سهمی از مشکلات، رنج ها و نپذیرفتن ایجاد کرده است. مردم احساس دوگانه ای نسبت به جهانی شدن دارند. آن ا از کالاها و خدمات جهانی استفاده می کنند اما کمتر مایل به پذیرش خارجی ها و هجوم آنها به کشورهایشان هستند. بشر برای بیشتر تاریخ حضورش در زمین، در فاصله چند مایلی محل تولدش زندگی کرده است. اما در دهه های اخیر به مرور اوضاع تغییر کرده است. جوامع غربی مردمی از سرزمین های مختلف و فرهنگ های بیگانه را دیده اند. در سال 2015، 250میلیون مهاجر بینالمللی و 65میلیون آواره در سرتاسر جهان دیده شد. اروپا با 76میلیون نفر بزرگترین سهم را دریافت کرد، سهمی که اضطراب ها را نیز در این قاره افزایش داد. این اضطراب برای رای دهندگان در کنار مسائلی مانند نابرابری و رشد آهسته اقتصادی به تغییر نظر رای دهندگان منجر شده است. ژاپن مثالی در این زمینه است، آنها 25 سال است رشد کند اقتصادی را تجربه میکنند اما مهاجران زیادی ندارند در نتیجه به تب پوپولیستی هم گرفتار نشده اند. میزان این اضطراب در جامعه به تعداد مهاجرین بستگی ندارد بلکه حسی است که در کشور به وجود می آید به خصوص وقتی رسانهها مهاجرین را در کنار تروریسم قرار میدهند. سیاستمداران پوپولیست به خوبی از این اضطراب استفاده میبرند.
پژوهش خبری صدا وسیما// پژوهشگر : محمد رضایی یزدی