با خودم گفتم: «حتما از سربالایی بودن کوچه هم باخبر است». میدانستم موتورهای برقی به سربالایی که میرسند کم میآورند و حرکتشان کند میشود. اما او سوار بر موتور برقیاش، بدون هیچ مشکلی سر بالایی کوچه را بالا آمد. این صحنه آنقدر به چشم رهگذران و موتورسواران غریب بود که عدهای پس از توقف امیر نوردی، دور موتور او جمع شدند و پرسیدند: «داستان چیست؟». داستان از این قرار است که 2 سال پیش یک مخترع جوان 36ساله تصمیم میگیرد برای فرار از آلودگی هوای تهران کاری کند و نخستین ایدهای که به ذهنش خطور میکند، ساختن موتوربرقی است. هزار ایده دیگر هم به ذهنش میرسد اما چیزی ته دل مخترع جوان میگوید «به ساختن موتور برقی فکر کن»؛ موتوری که نه بنزین میسوزاند و نه هوا را آلوده میکند. 2 سال و چندماه از آن روزها گذشته و حالا امیر نوردی با موتوری که 30میلیون برای ساختنش هزینه کرده، فرزندانش را به مدرسه میبرد؛ موتوری که مخترع جوان ایرانی در مورد آن میگوید: «اگر این موتور به تولید انبوه برسد، هر ایرانی با 2میلیونتومان، صاحب وسیلهای میشود که آلودگی هوای این روزهای شهر را دور میزند...».
2 سال پیش بود که برای نخستینبار ایده ساخت موتور برقی به ذهنش خطور کرد. آن روزها در مشهد زندگی میکردند و به قول خودش مهمان امامرضا(ع) شده بودند. امیر نوردی از آن روزها اینگونه تعریف میکند: «سال 83 بود که زندگی مشترک با همسرم را آغاز کردم. به غیراز چند روزی که برای تدریس در دانشگاه به ساوه میرفتم، باقی روزهایمان در پایتخت میگذشت، به همین دلیل تصور اینکه روزی در شهری به غیر از تهران زندگی کنیم تقریبا دور از ذهن بود. همیشه به همسرم میگفتم: انگار زندگی در شهر دودگرفته تهران تقدیرمان است. تا اینکه تصمیم گرفتم به جای ادامه تحصیل در رشته الکترونیک، مدیریت بخوانم. لیسانسم الکترونیک بود اما با خودم فکر میکردم همین اندازه که برق خواندم کفایت میکند، برای همین سراغ مدیریت رفتم و پس از پایان تحصیل به پیشنهاد یکی از آشنایان راهی مشهد شدم تا مدیریت یکی از کارخانههای چینیسازی مشهد را بهعهده بگیرم و همهچیز از همان روزها آغاز شد...».
امیر نوردی فقط یک اختراع ثبتشده دارد؛ دستگاه یونجهچینی در سال 1384. اما چندین و چند اختراع ثبتنشده در کارنامهاش جای داده است. او میگوید: «در همان کارخانه یک کارگاه کوچک برای خودم ساخته بودم و وسایلی مانند آبمیوهگیری، فلاسکبرقی و... را در ابعاد کوچک و خیلی کوچک میساختم تا اینکه با خودم فکر کردم تو همان امیری هستی که دغدغه آلودگی هوا را داشت؟ اگر همان امیر هستی چرا بیکار نشستهای و به ساختن این وسایل راضی شدهای؟ این افکار جرقه ساختن موتوری برقی را در ذهنم کلید زد. برای همین وقتی از مشهد برای تدریس در دانشگاه به ساوه میرفتم، تصمیم گرفتم سری هم به مغازه موتورفروشی دوستم بزنم. مغازه پر از موتورهای رنگارنگ بود. چشم من اما موتوری را گرفته بود که فقط یک بدنه دربوداغان داشت و دوتا چرخ. دوستم وقتی از تصمیم من با خبر شد، گفت: «رفیق خوبم! این موتور مدل شصتوچهاره. روشنم نمیشه. بیخیالش شو». گفتم: «صبر کن ببین از همین موتور چی برات میسازم». 400هزار تومان دادم و با هواپیما برگشتم. موتور اما چند روز بعد با کامیونی پر از بار به سمت مشهد آمد».
موتور را به خانه برد. تختهای سفید رنگ روی دیوار یکی از اتاقهای خانه نصب کرد و کارگاه کوچکی در خانه برای خود ساخت. نوردی ادامه میدهد: «تا چند ساعت به موتور خیرهخیره نگاه میکردم و با خودم فکر میکردم که موتور را چکار کنم؟ کدام قطعه زیادی است؟ اصلا موتور برقی چه قطعههایی نیاز دارد؟ تمام چیزهایی که در ذهنم بود را نوشتم؛ از وسایل و تجهیزات مورد نیاز گرفته تا وسایل اضافی موتور. قدم نخست این بود که موتور را باز کنم. همین کار را هم کردم. به غیر از بدنه و گیربکس تمام تجهیزات موتور را باز کردم و روی میز چیدم. حالا فقط یک بدنه داشتم؛ 2 جفت لاستیک قراضه و گیربکس. قدم بعدی این بود که موتور و باتریها را طراحی کنم. میدانستم چین معدن موتورهای برقی است. باید موتورهای ساخت چین را میدیدم. باید میدیدم. بدون لحظهای درنگ بلیت گرفتم و به چین رفتم. 15روز شهرهای کوچک و بزرگ چین را گشتم. میدانستم چه میخواهم. قبل از رفتن تمام نقشهها را طراحی کرده بودم و میدانستم موتور و باتری باید چه قدرتی داشته باشند. در برنامههایم نوشته بودم این موتور باید توانایی حمل 300کیلو بار را داشته باشد چون میدانستم در تهران بزرگ از موتور چه استفادههایی میشود». میخندد و ادامه میدهد: «گاهی بار یک نیسان را با موتور میبرند. کارایی موتور یک طرف ماجرا بود. از طرف دیگر میدانستم شیب تهران چگونه است. پستی و بلندیهای نامیزان بالای شهر و پایین شهر، نوع طراحی را خاص کرده بود. برای هر فروشنده و متخصصی که خصوصیات موتور و باتری مورد نظرم را بیان میکردم میخندید و میگفت: برو که در چین هیچچیزی پیدا نمیکنی. موتوربرقی میخواهی یا کامیون؟ خود ما هم چنین موتوری نساختهایم».
دلسرد نشد. چندین باتری و الکتروموتور را آزمایش کرد؛ اما همه تجهیزات امتحانی در آزمایش رد میشدند و در لیست سیاه قرار میگرفتند تا اینکه بعد از خرید و پس دادن چند باتری و موتور، بالاخره تجهیزات مورد نظرش را پیدا کرد. این بار باز هم خودش با هواپیما آمد و تجهیزات پس از یکماه به دستش رسید. تجهیزات یعنی الکتروموتور و باتری. نوردی در اینباره میگوید: «در کشور نمیتوانستم تجهیزات مورد نیازم را پیدا کنم. هیچ قطعهسازی در ایران باتری موتور تولید نمیکرد، به همین دلیل به چین رفتم و در سفری 15روزه به این کشور، باتری و الکتروموتور مورد نظرم را خریداری کردم اما چون حمل این تجهیزات با هواپیما ممنوع است ابتدا خودم به کشور برگشتم و یکماه و نیم بعد باتری و الکتروموتور از راه رسید. در این فاصله وقتی مشغول برنامهریزی برای کارهای دیگر ساخت موتور برقی بودم، صاحب کارخانه از ساختن موتور برقی در کارگاه کوچک خانهام مطلع شد و از من خواست ادامه کار را در کارخانه انجام دهم. تخته و بند و بساط را برداشتم و به کارخانه رفتم».
به قسمت سخت ماجرا رسیده بود. باید قطعات موتور را روی هم مونتاژ میکرد. گاهی تمام قطعهها را میبست اما یک قطعه اضافه بود. این لحظات، سختترین لحظات برای او بود چون به نقطه اول بازمیگشت. باید قطعات مونتاژشده را باز و از نو آنها را روی هم سوار میکرد. اما نوردی به هدفش فکر میکرد؛ به اینکه وسیلهای بسازد که آلودگی هوای تهران را دور بزند. او میگوید: «در همین روزها بود که یکی از مهندسان شرکت با بیمیلی گفت: «این همه موتوربرقی چینی در بازار هست، ما چرا باید موتوربرقی بسازیم؟» در پاسخ به این مهندس گفتم: «کسی که پول خرید موتور برقی را داشته باشد ماشین میخرد. باید به جیب همه مردم نگاه کرد. موتوربرقیهای وارداتی گران هستند. کسی که موتور میخرد شغلش آزاد است، با این موتور بار حمل میکند، پیک موتوری میشود، مسافر جابهجا میکند. وقتی گران باشد از همین موتورهای بنزینی ساده میخرد. بعد به مهندس گفتم: بیا محاسبه کنیم یک پزشک قلب طی سالهای خدمت خود چندبار عمل قلب میکند. در یک حساب سرانگشتی و تقریبی به حداقل 10هزار عمل قلب رسیدیم و من به مهندس گفتم: «حالا متوجه شدی چرا باید برای آلودگی هوا فکری کرد؟ فکری که با جیب مردم ایران همخوانی داشته باشد». از آن روز به بعد این مهندس که نامش علی خداشاهی بود مجری افکار من شد. هر وقت میگفتم اگر این قطعه را تراش بدهم بهتر است، فردای آن روز اول وقت زودتر از من میآمد و قطعه تراش دادهشده را روی میز میگذاشت تا موتوربرقی زودتر ساخته شود. در ساخت این موتور مدیون همه هستم؛ مخصوصا خانوادهام».
بعضی مواقع تا نیمههای شب در کارگاه کوچکش میماند و کار میکرد. همسرش گاهی با گلایه به او میگفت: «موتوربرقی هووی من شده». اما امیر نوردی فقط به ساخت موتور برقی و ازمیانبرداشتن آلودگی هوا فکر میکرد. گاهی هم البته فکرهای اقتصادی داشت. او میگوید: «من 2 فرزند دارم؛ یکی دختر و دیگری پسر. دخترم سارینا به این مباحث کاری نداشت اما پسرم سپهر همیشه در پاسخ به گلایههای مادرش میگفت: «اگه بابا موتوری بسازه که وقتی ما میریم مدرسه مجبور نباشیم ماسک بزنیم و چشم درد بگیریم، پولدار میشیم. هم ما پولدار میشیم، هم آلودگی هوا از بین میره». همسرم روزهای اول میخندید اما از بس فکر ساخت موتور بر زندگی ما سایه انداخته بود که گلایههایش را نزد پدرم برد. حق داشت؛ کاملا حق داشت. همسرم به پدرم گفته بود: «فکر و ذکر امیر شده موتور برقی. هر چی درمیآره خرج موتور میکنه». پدرم که اوضاع را اینگونه دید با من تماس گرفت و گفت: «پسر! زنتو بردی شهر غریب. قربون امام رضای غریب برم. اما هیچی خانواده نمیشه. حتی اون موتوری که میخوای باهاش تهران رو از آلودگی نجات بدی. تا هر جا ساختیش کافیه. بفروشش. زندگیت داره به خطر میافته». حقیقتش را بخواهید خسته شده بودم و با خودم فکر میکردم: «خب، من این موتور را ساختم. کسی هست از من حمایت کند؟ دودل شده بودم. باید ادامه میدادم یا کار را نیمهکاره رها میکردم؟ در همین فکرها بودم که یکباره همهچیز روی غلتک افتاد...» .
همین که تصمیم گرفتم ساخت موتوربرقی را کنار بگذارم همهچیز روی غلتک افتاد؛ موتوری که از روز اول دنبالش بودم ساخته شد. با همان قدرت موتور و توان باتری. موتوری که پس از یک سال تلاش شبانهروزی و سفر به چین و زندگی در یک کارگاه کوچک ساخته شده بود و سرعتی حدود 100کیلومتر بر ساعت داشت. یک باتری 48ولتی هم روی آن بسته شده بود که پس از طی کردن مسافتی حدود 60کیلومتر به پایان میرسید و باید بار دیگر شارژ میشد. 2ساعت کافی بود تا شارژ باتری موتور پر شود. انگار که تلفن همراهت را به شارژ زده باشی... قدرت موتور هم در مقایسه با موتورهای چینی شگفتانگیز بود. 3کیلو وات یا 3000وات. روز اولی که میخواستم موتور را آزمایش کنم، کارگران کارخانه با لهجه شیرین مشهدی میگفتند: «عمرا اگر راه بره». مدام دعا میکردم. میدانستم زحمت و زمانی که برای ساختن موتور گذاشتهام قابل جبران نیست. نشستم روی موتور و روشنش کردم. همین که موتور روشن شد صدای صلوات و فریاد شادی محوطه کارخانه را گرفت. البته بار اول صدای موتور وحشتناک بلند بود اما در بازنگریهای بعدی صدای موتور کمتر و کمتر شد. فیلم آن روز هست. بچهها با تلفن همراهشان فیلم گرفتهاند. این روزها وقتی از آینده تولید انبوه موتوربرقی ناامید میشوم، فیلم آن روز را میبینم. خاطرات و حس خوب آن روز که تداعی میشود بهخودم میگویم: «امیر تو موفق میشوی چون هدفت کمک به رفع آلودگی هوا بوده». البته وقتی سر و شکل موتوربرقی آن روز را با امروز مقایسه میکنم با خودم میگویم: «هنوز جای بهترشدن دارد. هنوز میتوانم کاری کنم که قدرت باتری بیشتر شود». فکرهای خوبی برایش دارم. از انرژی خورشیدی استفاده میکنم. همین الان هم چراغهای موتور با انرژی خورشیدی کار میکند. این روزها که فرزندانم را با موتوربرقی خودم به مدرسه میبرم، یک قدم به سوی مبارزه با آلودگی هوا برداشتهام. بماند که فرزندانم کلی به دوستانشان پز میدهند که ما با موتوربرقیای که پدرمان ساخته به مدرسه میآییم...».
مخترع جوان از خوش رنگ ولعاب بودن موتورهای چینی میگوید اما معتقد است موتورهای چینی مانند بیشتر اجناس چینی بهدرد نخورند؛ مخصوصا موتور که با جغرافیای ایران و کارایی دلخواه موتورسواران کشور ما همخوانی ندارد. او میگوید: «اگر بخواهی یک موتوربرقی چینی بخری باید چیزی حدود 10میلیونتومان و حتی مبالغی بالاتر هزینه کنی. تازه اگر موتور چینی توزرد از آب درنیاید و گارانتی داشته باشد و سربالایی را بالا برود. اما با محاسبهای که من انجام دادهام اگر این موتور به تولید انبوه و تیراژی مانند 200هزارتا برسد، هر موتور سوار با 2میلیون تومان صاحب موتور برقی میشود». نوردی ادامه میدهد: «اگر سرمایهگذاری پیدا شود که نخستین قصدش کمک به کاهش آلودگی هوا باشد و در درجه دوم به درآمدزایی فکر کند، حاضرم علم ساختن این موتور را دراختیارش بگذارم».
قدم اول این است که به موتوردارها بگوییم «موتورهای بنزینی خود را تحویل دهید تا موتوربرقی ایرانی بگیرید؛ آن هم با 2میلیون تومان». از بدنه موتور بنزینی بهعنوان بدنه موتور استفاده میکنیم و بقیه کارها هم مانند پروسهای است که روی موتور برقی خودم انجام دادهام. این روزها بانک شهر به واردکنندههای موتوربرقی و تولیدکنندگان آن 2میلیون و 300هزارتومان کمک هزینه بلاعوض میدهد. تولیدکنندهای که روی این طرح سرمایهگذاری کند، میتواند با قیمت تمامشده 2میلیون تومان هر ایرانی را صاحب موتوربرقی ایرانی کند. البته قبول دارم الکتروموتور و باتری این موتور چینی است اما اگر این موتور به تولید انبوه برسد و دانش ایرانی در ساخت موتور و باتری افزایش پیدا کند همین موتور را ارزانتر هم میسازیم. موتور چینی که همین امروز 10میلیونتومان و بالاتر در بازارهای ما به فروش میرسد و سربالایی را بالا نمیرود کجا، موتوری که با باتری و موتور چینی سربالایی را بالا برود کجا؛ آن هم با 2میلیون تومان پول دادن و تفاوتی نزدیک به 8 میلیون تومان. صدبار و شاید هم بیشتر این هزینه را محاسبه کردهام. هر بار هم به رقم 2میلیون تومان رسیدهام. آیا 2میلیون هزینه، برای نجات این شهر از آلودگی هوا هزینه زیادی است؟
با چشم بسته هم میتواند موتور را بسازد. در زمان تهیه گزارش اطلاعات تخصصی زیادی میدهد؛ از تغییر سرعت موتور گرفته تا بالا رفتن قدرت موتور و افزایش میزان ذخیره باتری. برای تمام حرفهایش هم سند دارد. سند علمی؛ امیر نوردی معتقد است که موتور برقیاش فقط به طراحی بدنه و زیباسازی نیاز دارد و گرنه موتور، توان موتور و کاراییاش چندبرابر بهتر از موتورهای چینی موجود در بازار است. از روزهایی میگوید که موتورسوارها در خیابان خود را به او میرساندند و میپرسیدند: «چرا پلاک نداری؟ چرا پشت موتور نوشتهای در حال آزمایش؟» او هم برای تکتک آنها توضیح میداد که این موتوربرقی است و آلودگی ندارد. 2 بار هم سفارش ساخت موتوریبرقی مشابه موتور خودش را گرفته اما معتقد است این موتور باید در تیراژ انبوه تولید شود نه یک موتور و 2 موتور. او معتقد است با یک گل بهار نمیشود و موتورها بیشترین سهم را در آلودگی هوای تهران دارند.
بارها پیش آمده که پلیس متوقفش کرده. نوردی در اینباره میگوید: «موتور هنوز پلاک ندارد. به جای پلاک نوشتهام در حال آزمایش. یکبار یکی از پلیسهای راهنماییورانندگی پشت بلندگویش مرا صدا کرد و گفت: «موتور. موتور. چرا پلاک نداری؟ بزن کنار». موتور را متوقف کردم و شرایط را برایش گفتم. پلیس راهنماییورانندگی باورش نمیشد. اما وقتی الکتروموتور و مانیتور را برایش باز کردم، حرفم را پذیرفت. حتی موتورم را گرفت و با آن دور زد. بعد هم گفت: «کلاه یادت نره. حتما کلاه ایمنی سرت بزار. دنبال کارهاتم باش. اگر تمام موتورسوارهای این شهر از پیک موتوری گرفته تا موتور پلیس و مسافرکش و... از موتوربرقی استفاده کنن نه اینقدر بنزین و انرژی مصرف میشه و نه ریههایمون پر از دود. راستی چند ساعت بمونه تو شارژ پر میشه؟ تا حالا تو خیابون موندی؟» تا به حال در خیابان نمانده بودم...».
از واکنشهای مردم میگوید؛ واکنشهایی که خودمان مقابل دفتر روزنامه مثبت بودن آنها را لمس کردیم. همه با تعجب میگفتند این چه موتوری است که سربالایی را بالا میرود. نوردی از این واکنشها بهعنوان انرژی مثبت یاد میکند و میگوید: «از روزنامهفروش محله گرفته تا بقال همه به من میگویند یک محله هست و یک امیر آقای موتوربرقیدار. هر وقت که مرا میبینند میپرسند چکار کردی؟ به سرانجام رسیدی؟» نمیگویم هنوز به نتیجه نرسیدهام، میگویم دعا کنید روزی برسد که هوای تهران مانند 30سال قبل پاکیزه باشد... نوردی از خاطره دیدار با شهردار منطقهای که در آن زندگی میکند، اینگونه میگوید: «در یکی از دیدارهای مردمی شهردار منطقه در مسجد محل حضور داشتم. البته از این دیدار با خبر نبودم و بدون برنامهریزی قبلی شهردار را دیدم. وقتی در مسجد نشسته بودیم و من از موتور برقی و آلودگی هوا و... میگفتم، متوجه شدم شهردار حرفهایم را جدی نمیگیرد. اما وقتی نشست شهردار با اهالی به پایان رسید و از مسجد خارج شدیم، موتورم را نشان شهردار دادم. گفت به شهرداری بیا تا با معاونت حملونقل شهرداری تهران گفتوگو کنیم، این موتور میتواند مشکل آلودگی هوای تهران را حل کند. هنوز که به شهرداری نرفتهام اما امیدوارم روزی برسد که در خیابانهای تهران هیچ موتور بنزینیای نباشد. کاش کسی به فکر باشد... موتوربرقی راه میانبر دور زدن آلودگی هواست».