به طور کلی میتوان گفت آمریکا برای کنترل جهان و رهبری نظام جهانی بعد از فروپاشی شوروی دو گزینه
در اختیار دارد: یکی همان گزینة سلطه و کنترل سرکوبگرانه است و دیگری قدرت نرم. سلطه کنترل سرکوبگرانه یعنی استفاده از ابزارهای سخت و نیمهسخت مانند حمله نظامی، کودتا، فشار، تهدید، تحریم که نمونهاش اقدامات آمریکا پس از 11 سپتامبر در افغانستان و عراق بود. این شیوة مدیریت جهان مطابق با رویکرد رئالیستی روابط بینالملل است که بر اساس آن مهمترین ابزار برای سلطه بر جهان، قدرت سختافزاری نظامی است. اما آمریکا علاوه بر ابزارهای سلطه، ابزارهای هژمونی هم در اختیار دارد. آمریکا از منابع عظیم قدرت نرم برخوردار است نظیر فرهنگ عامه جذاب، سینمای هالیوود، مکدونالد و برندهای آمریکایی، دیپلماسی عمومی، رسانهها و صد البته روشنفکران ارگانیک. یعنی اندیشمندان، متفکران و صاحبنظرانی که در سراسر جهان از جمله در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین زندگی میکنند اما طرفدار سبک زندگی آمریکایی، ایدئولوژی آمریکایی، گفتمان آمریکایی و مدیریت آمریکایی بر جهان هستند. لذا اگر آمریکا از این شیوه برای مدیریت جهان و کنترل جوامع هدف خود استفاده کند، کنترلش از جنس هژمونی یا همان کنترل اقناعیِ غیرمستقیم خواهد بود. اینجا است که پدیدة نفوذ خصوصاً با صبغة سیاسی و فرهنگی معنا پیدا میکند.
دو ابزار آمریکا برای کنترل جهان بعد از فروپاشی شوروی
آمریکا برای کنترل جهان در دوره بعد از فروپاشی شوروی از دو ابزار سخت و نرم در ارتباط با سلطه و هژمونی برخوردار است که از هر دو هم استفاده میکند. یعنی اینگونه نیست که بگوییم قدرت نرم باعث کنار رفتن قدرت سخت شده است. در همین راستا جوزف نای مفهوم «قدرت هوشمند» را مطرح میکند.
او میگوید قدرت هوشمند یعنی آمیختهای از قدرت سخت و قدرت نرم. اما چه چیزی مشخص میکند که از کدامیک و به چه میزان باید استفاده شود؟ این را شرایط مشخص میکند. لذا مدعای ما این است که امروزه در عصر استعمار نوین، شرایط جهان بهگونهای است که آمریکا برای اعمال سلطة سرکوبگرانة خود با استفاده از ابزارهای سختافزاری مشکلات بسیاری دارد. زیرا دیگر نمیتوان مثل سالهای گذشته با زور سرنیزه بر ملتها حکومت کرد و از واکنش ملتها در امان بود. یک ابرقدرت مثل آمریکا حتی اگر شبکهای از دیکتاتورهای دستنشانده مانند محمدرضا پهلوی در ایران، حسنی مبارک در مصر، بنعلی در تونس و یا قذافی در لیبی هم داشته باشد، قادر نیست در مقابل قیامهای آزادیخواهانه و استقلالطلبانة ملتها بایستد. پس دیگر ادارة جهان در قرن بیست و یکم به این شیوه امکانپذیر نیست. هزینه و تبعات جنگهای نظامی هم بسیار بالا رفته است و این جنگهای پرهزینه و پرتلفات هرگز مقرون به صرفه نیست که نمونه بارز آن دو جنگِ بدفرجامِ افغانستان و عراق برای آمریکا است. به همین دلیل بود که باراک اوباما ابداً زیر بار جنگ سوریه نرفت زیرا میدانست که هزینههای گزاف و تبعات وخیمی دارد.بنابر این از یک سو قدرت نظامی آمریکا به دلیل افزایش تأثیرگذاری نهادهای بینالمللی و افکار عمومی جهانی، دیگر مانند گذشته امکان ظهور و بروز آزادانه ندارد و از سوی دیگر قدرت اقتصادی آمریکا نیز کاهش یافته است. یعنی امروزه تردیدی وجود ندارد که آمریکا دیگر در عرصه اقتصاد بینالملل، هژمون نیست.
به عبارت دیگر رهبری نیست که سایر کنشگران وجاهت و مشروعیتِ رهبریاش را بپذیرند. زیرا رقبای قدرتمندی مانند چین، روسیه، اتحادیة اروپا و گروه بریکس وارد عرصه رقابت شدهاند. لذا آمریکای امروز صرفاً یک ابرقدرت اقتصادی است نه رهبر اقتصاد جهانی. در نتیجه وقتی آمریکا نمیتواند به درستی و با فراغ بال از شیوههای سختافزاری سلطهگرانه برای کنترل جهان استفاده کند، مجبور است بیشتر به سراغ ابزارهای کنترل و نفوذ فرهنگی و ایدئولوژیک برود که در این عرصه همچنان دست برتر را دارد.
منابع قدرت نرم آمریکا، بسترساز نفوذ
منابع عظیم قدرت نرم آمریکا و مهیا بودن فضای جهانی برای اعمال قدرت نرم، امید آمریکا را برای مدیریت جهان از طریق نفوذ غیرمستقیم بر جوامع هدف همچنان زنده نگاه داشته است. در این میان، جاذبههای فرهنگ و سبک زندگی آمریکایی و روشنفکران ارگانیک حامیِ آمریکا جزو مهمترین ابزارهای نفوذ هستند. مجرای تأثیر روشنفکران، تسلطی است که آمریکا بر فرایند تولید علم دارد. یعنی همچنان دانشگاههای آمریکا و دانشگاههای کانادا و اروپا که با منطق علمی آمریکایی اداره میشوند، حرف اول را در جهان میزنند و متفکرین و روشنفکران سراسر دنیا را به خود جذب میکنند. به همین دلیل طی سالهای گذشته، آمریکا سرمایهگذاری بسیار کلانی در زمینة دیپلماسی عمومی کرده است تا برای اعمال سلطه فرهنگی و نفوذ و هژمونی خود سراغ مردم و نهادهای جامعه مدنیِ کشورهای هدف برود.
جایگاه و نقش روشنفکران ارگانیک در پروژه نفوذ
با این مقدمه نقش روشنفکران ارگانیکِ تربیتشده در فضای علمی غرب به وضوح در پروژه نفوذ آشکار می گردد. در این پروژه ما با برخی متفکران و روشنفکران ایرانیِ محصول دانشگاههای آمریکا مواجهیم که وقتی به کشور بازمیگردند، در راستای بسط و تثبیت هژمونی آمریکایی فکر و عمل میکنند. آمریکا در قالب برنامههای دیپلماسی عمومی و برنامههای مبادله (exchange program) مثل برنامة «بورس فولبرایت»، از طریق اعطای بورس تحصیلی برای خود روشنفکر ارگانیک تربیت میکند و سپس این افراد را به جوامع و کشورهای متبوعشان صادر میکند. این افراد در حُکم مبلغان فرهنگ، سبک زندگی و گفتمان آمریکایی هستند و با وجود آنها دیگر لازم نیست آمریکا اقدام سختافزاری انجام دهد. مثلاً چه نیازی به حمله نظامی به ایران است وقتی که آمریکا انبوهی از روشنفکران و متفکران حامی خود را تربیت کرده و به داخل جامعه ایرانی فرستاده است؟ لذا بحث نفوذ اینجا معنا پیدا میکند. باید توجه داشت که کاری که این روشنفکران ارگانیک انجام می دهند «خود انگیخته» است. یعنی نباید تصور کرد که این افراد الزاماً با سازمان سیا ارتباط دارند و در ازای اقدامات خود پول دریافت میکنند. بلکه آنها این کار را از روی اعتقاد انجام میدهند زیرا باورشان این است که گفتمان آمریکایی، گفتمان مشروع و غالب و شایستة رهبری جهان است.
عملکرد روشنفکران ارگانیک در کشورهای هدف
اکنون میخواهیم دریابیم که روشنفکران ارگانیک غربگرا در جوامع هدف از جمله جمهوری اسلامی ایران چه اهدافی را دنبال میکنند. یعنی عملکرد روشنفکران ارگانیک برای ترویج و تحقق هژمونی آمریکایی در راستای پروژه نفوذ چیست؟ به نظر میرسد در این رابطه افراد مذکور چهار کارویژه را بر عهده دارند:
1. موجه و منطقی نشان دادن هژمونی آمریکایی در جوامع هدف
وقتی به مکتوبات و اظهارات بسیاری از روشنفکران و متفکران ایرانیِ فعال در فضای سیاسی و اجتماعی کشور مراجعه میکنیم، درمییابیم که آنان تلاش دارند رهبری و کدخدایی آمریکا را تئوریزه کنند. آنها صراحتاً میگویند سامان دنیایی ما به غرب گره خورده و غرب هم یک نظام آمریکامحور است. لذا اگر میخواهیم سامان دنیایی پیدا کنیم، باید با دنیای آمریکامحور تعامل داشته باشیم و هرگونه اعتراض، مخالفت و ایستادگی، فقط برای کشور هزینه در پی خواهد داشت. بیتردید دلیل چنین نگاه و تحلیلی، رسوب تفکرات و نظریات آمریکاییِ روابط بینالملل است. یعنی روشنفکران ایرانی غربگرا از منظر تئوری رئالیستی و لیبرالیستی به جهان نگاه میکنند. این تئوریها نیز حافظ وضع موجودِ نظام جهانی و توجیهکنندة آن هستند. لذا وقتی یک روشنفکر و اندیشمند این عینک را به چشم زد، طبیعتاً دنیا را اینگونه تحلیل میکند و آمریکا را در محور جهان میبیند. لذا امروز میتوان به وضوح، رسوب تفکرات اساتید غربی دانشگاههای آمریکا را در اندیشههای برخی نخبگان ایرانی مشاهده کرد.
2. تبلیغ گفتمان لیبرالیسم در مقابل گفتمان انقلاب اسلامی
در راستای پروژه نفوذ، مؤلفههای گفتمان انقلاب اسلامی ازجمله استقلال، مقاومت، استکبارستیزی، حمایت از نهضتهای آزادیبخش، جهاد، شهادت و... از سوی این روشنفکران ارگانیک مورد هجمه و خدشه قرار میگیرند. مثلاً این افراد در مکتوبات و گفتههای خود ارزش استقلال را تخطئه میکنند و آن را مفهومی
منسوخشده و بیفایده میدانند و از لزوم وابستگی سخن میگویند و یا ارزش مقاومت را صرفاً هزینهآفرین قلمداد کرده و صراحتاً میگویند اگر جمهوری اسلامی بخواهد از نهضتهای آزادیبخش در فلسطین و لبنان حمایت کند، نمیتواند با جهانِ آمریکامحور همکاری داشته باشد. صراحتاً اظهار میدارند که جمهوری اسلامی باید بین عضویت در سازمان تجارت جهانی و مرگ بر آمریکا یکی را انتخاب کند زیرا نمیشود مرگ بر آمریکا گفت و عضو سازمان تجارت جهانی شد. بدین ترتیب تمامی مظاهر گفتمان انقلاب اسلامی بهعنوان گفتمان مسلط بر جامعه مورد هجمه قرار میگیرد و در مقابل، گفتمان رقیب یعنی لیبرالدموکراسی آمریکایی با مظاهری مانند سکولاریسم، فردگرایی، اقتصادمحوری، فایدهباوری و... ترویج میشود.
3. ترویج روحیه خودباختگی ملی
طبیعی است که یک روشنفکر ارگانیک که در طول دوران حضورش در غرب مسحور عظمت تکنیکی و مادی غرب شده است، وقتی به کشور خود بازمیگردد و شرایط را مقایسه میکند، رفتهرفته دچار رعب و خودکمبینی میشود. به همین دلیل است که از یک طرف همه صفات زشت و قبیح را برای ملت ایران برمیشمرد و خلقیات و روحیات ایرانی را مسخره میکنند و از طرف دیگر انسان غربی را همچون یک قدیس مورد ستایش قرار میدهد و اصولاً نمیتواند هیچگونه نازیبایی و آلام جهانِ غرب را رصد کند. این احساس خودباختگی و تحقیر هویت ملی هم باز نتیجه رسوب اندیشههای ماتریالیستی غربی در ذهن روشنفکران ارگانیک است. زیرا وقتی که ما غرب را بهعنوان یک جهان کمال مطلوب پذیرفتیم، در مقابلش وضعیت داخل کشور خود را بسیار اسفناک میبینیم.
4. ممانعت از تولید دانش بومی و تداوم وابستگی علمی
با توجه به اینکه امروز تمامی تابوهای نظری، فرانظری و فلسفی غرب در خود غرب فروریخته، وضعیت کنونیِ حاکم بر دانشگاههای غربی نسبیگرایی و تکثرگرایی است. یعنی هیچ رهیافت و نظریه واحدی نمیتواند در فضای علمی هژمونی داشته باشد. اما در داخل کشور میبینیم که همچنان آن فضای متصلبِ علم اثباتی و تجربی حاکم است. برای مثال علیرغم تأکیدات فراوان رهبر معظم انقلاب در خصوص توجه مسئولان به اقتصاد مقاومتی، شاهد هستیم که اقدام جدی و نمایانی در این عرصه صورت نمیگیرد چراکه تیم نظریهپردازان اقتصادی دولت اصلاً از لحاظ تئوریک هیچ باوری به اقتصاد مقاومتی ندارند و مفاهیمی مانند تولید بومی و اقتصاد درونزا برای آنها تعریف شده نیست. از منظر آنها علم تنها به چیزی که در دانشگاههای غربی فراگرفتهاند خلاصه میشود و لذا اقتصاد اسلامی، روابط بینالملل اسلامی و علوم سیاسی اسلامی کاملاً بیمعنا است. ما امروز در دانشگاههای کشور نمیتوانیم رسالهای را مبتنی بر یک استدلال قرآنی به تصویب برسانیم زیرا جریان مسلط بر فضای دانشگاهی کشور گزارههای قرآن را علم نمیداند و همچنان اصرار دارد علم فقط آن معرفتی است که قابلیت توجیه استقرایی و تجربی داشته باشد در حالیکه قرآن حاوی گزارههای متافیزیکی است. در نتیجه، حاکمیت چنین نگاهی راه را بر نوآوریها و نواندیشیهای مستقل دانشجویان و پژوهشگران ایرانی در عرصة علوم انسانی سد میکند و همچنان ما را مصرفکننده و واردکنندة کالاهای علمی مجامع غربی نگاه میدارد.
نتیجه گیری
استحکام ساخت درونی نظام جمهوری اسلامی منوط به پایایی و مانایی گفتمان انقلاب اسلامی است. یعنی اگر گفتمان انقلاب همچنان پابرجا بماند، ساختار نظام سیاسیِ مبتنی بر آن هم پابرجا خواهد بود. کاری که روشنفکران ارگانیک در پروژه نفوذ انجام میدهند، این است که بهجای اینکه با نظام حاکم رودررو معارضه کنند، پایههای گفتمان انقلاب را مورد هدف قرار میدهند. زیرا اگر این گفتمان به لرزش درآمد، آنگاه نظام سیاسی نشأت گرفته از آن نیز خواهد لرزید. لذا سست کردن مبانی فکری و ایدئولوژیک انقلاب اسلامی، بسترسازی برای نفوذ سیاسی و فرهنگی غرب در ایران و عقلانی و منطقی نشان دادن رهبری آمریکا و لزوم پذیرش آن در دستورکار روشنفکران غربگرا قرار دارد.
البته مقابله با این جریان از لحاظ فکری و اندیشهای با توجه به اتفاقاتی که طی سالهای اخیر در فضای علمی و فلسفی غرب افتاده، کار چندان دشواری نیست. لکن آن اراده و انگیزهای که باید در داخل جبهه انقلاب برای مقابله به وجود بیاید، اهمیت بسیاری دارد. چنانکه رهبر معظم انقلاب صراحتاً اعلام کردند در مقابل این جریان و کسانی که استقلال را تخطئه میکنند و خلقیات ایرانی را به سخره میگیرند، نباید بیتفاوت ماند و باید عکسالعمل نشان داد. این بحث نفوذ هم که توسط معظمله مطرح شده، فتح باب خوبی است برای اینکه این دغدغه و انگیزه لازم در نیروهای انقلابی ایجاد شود.
انتهای متن/