جنگ تاسف برانگیز سوریه، ناخواسته، به قلمرویی برای مباحثه پیرامون نفوذ قدرت های منطقه ای در شامات و تاثیرات آن بر عدم موازنه های در حال ظهور تبدیل شده است. در این بین، گروهی در میان ایرانیان امیدوارند که نتایج غایی جنگ سوریه نه تنها به پیروزی ایران در دفاع از حوزه های نفوذ گذشته منجر شده باشد بلکه دامنه این نفوذ را به فراتر از آنچه در اختیار داشته ایم، تبدیل کند.
در نقل قولی مشهور از یکی از سرشناس ترین مقامات نظامی ایرانی، «قدرت نفوذ ایران از محور ایران، عراق و سوریه تا مدیترانه رسیده و این سومین بار است که قدرت نفوذ ایران تا مدیترانه گسترده شده است...». در نگاه اول، دست یافتن به این منزلت غرور برانگیز، حکایت از آن دارد که جمهوری اسلامی ایران با اتکا به فداکاری نیروهای نظامی در دستیابی به جایگاه والاتر در ژئوپولیتیک منطقه به موفقیت رسیده است.
توانایی نظامی ایران در اداره گروه های متعلق به محور مقاومت، بخش جدایی ناپذیر از براورد قدرت منطقه ای ایران است اما نه تنها نباید کافی دانسته شود بلکه اکنون با نزدیک شدن به شکست تروریسم در سوریه و فراسوی آن لازم است که به ابعاد اتکای محض به قدرت نظامی ایران در جبهه های نبرد سوریه، با جدیت بیشتری بیاندیشیم. در سطور بعدی به این موضوع بازخواهم گشت اما قبل از آن لازم است که درباره مفهوم کانونی این بحث یعنی حوزه های نفوذ و اشارات آن تعمق کنیم. همانطور که بحث خواهم کرد، تکرار وافر این اصطلاح به ساده سازی بیش از حد و بی توجهی به جزییات بیشتری از این بحث منجر شده که ارتباط مستقیمی با به خطر افتادن منافع ملی جمهوری اسلامی ایران دارد.
حوزه نفوذ در تاریخ روابط ملت ها
در روابط میان ملت ها، نفوذ رفتاری است که طبق آن یک دولت می تواند منافع؛ اولویت ها، انتخاب ها و گرایشات سایر کشورها را بدون استفاده از زور، ارعاب و تهدید، تحت تاثیر قرار دهد بنحوی که این دولت ها کاری را انجام دهند که کشور نفوذ کننده، مطلوب می داند. به این ترتیب، حوزه نفوذ، شکلی از رفتار بین المللی است که یک کشور را در یک ناحیه معین در موقعیت فرادست دیگر کشورها قرار می دهد. حوزه نفوذ در این معنا یک گام جلوتر از ائتلاف و تعیین حوزه منافع و یک گام عقب تر از قیمومیت و الحاق سرزمین تحت نفوذ است. با وجود اینکه تاریخ شکل گیری حوزه های نفوذ در میدان عمل به قدمت مناسبات جوامع انسانی است اما در معنای جدیدی که امروز می شناسیم، به سده نوزدهم و اوج گرفتن سیاست های استعماری اروپا در تقسیم مستعمرات و سرزمین های غیر بازمی گردد. این اصطلاح نخستین بار در توافق 1885 میان بریتانیا و آلمان با هدف "جدا کردن و تعریف حوزه نفوذ آنها در خلیج گینه" مورد استفاده قرار گرفت.
در طول سده بیستم و همزمان با نکوهیدن سیاست های استعماری، این اصطلاح با بار منفی و به عنوان برچسبی تحقیرآمیز از سوی قدرت های بزرگ علیه یکدیگر بکار می رفت. اتحاد جماهیر شوروی، ایالات متحده را به نفوذ و رخنه در سایر جوامع و نقض استقلال آنها متهم می کرد و در مقابل، ایالات متحده، این اتهام زنی را با متهم کردن اتحاد جماهیر شوروی به تلاش برای تبدیل کردن دولت های دیگر به اقمار خود پاسخ می داد. تقویت بنیان های حقوق ملت ها که مبتنی بر به رسمیت شناختن حق حاکمیت و پرهیز از مداخله در امور داخلی کشورها بود، اصطلاح "حوزه نفوذ" را به مفهومی غیراخلاقی، توسعه طلبانه و غیرقابل قبول مبدل کرد. هرچند این سرزنش موجب نشد که قدرت های بزرگ از تقلا برای تعریف حوزه های نفوذ دست بردارند اما به پدیداری برای دو الگوی رفتاری انجامید که تا امروز نیز به جای مانده است. نخست آنکه به دلایل اخلاقی، هیچیک از قدرت های بزرگ انگیزه رفتارهای خود را ناشی از ایجاد حوزه های نفوذ نمی شمارند چون در اینصورت نه تنها به در پیش گرفتن رفتار استعماری و گسترش طلبانه ای متهم خواهند شد که نه فقط ترس و بیزاری را در میان سایر ملت ها برمی انگیزد بلکه در معرض واکنش های تادیبی و موازنه جویانه سایر کشورهایی که از نیات کشور نفوذ کننده ناراضی هستند نیز قرار خواهند گرفت دوم؛ تعیین حوزه های نفوذ همواره بصورت غیررسمی و مخفی بوده و از طریق هیچ شکلی از توافق بین المللی قابل اعمال نیست.
این مسئله مشکلات منطقی قابل توجهی را به اعتبار و مراقبت از حوزه های نفوذ تحمیل می کند چون اگر حوزه نفوذ قدرت ها بصورت قانونی قابل شناسایی نباشد، بدین معناست که دیر یا زود از سوی سایر قدرت ها به چالش گرفته شده و کشور صاحب نفوذ باید هزینه های بالا و مستهلک کننده ای را برای نگهداری دائمی از حوزه نفوذ خود تخصیص دهد.
نفوذ بر سرزمین های بیگانه تنها یک صورت از سه نوع تعیین حوزه های نفوذ است."نفوذ بر رژیم سیاسی و ساختار حکومتی" و "نفوذ بر قلوب و اذهان مردم" دو نوع دیگر و به مراتب جدیدتر در تشکیل حوزه های نفوذ را شامل می شود. با در نظر گرفتن معیار پایایی، نفوذ سرزمینی که مستلزم حضور فیزیکی است کم دوام ترین در میان سه نوع نفوذ مذکور است؛ چون هزینه های آن هم برای کشور نفوذ کننده و هم جامعه نفوذ پذیر بالا بوده و حفظ آن دشوار است. در رتبه بعدی کم دوامی، نفوذ بر رژیم های سیاسی قرار می گیرد؛ به این دلیل که نفوذ متکی بر ساختارهای حکومتی در معرض شورش های داخلی، مخالفت سیاسی و در نهایت واژگونی رژیم حاکم است. به این ترتیب تغییرات سیاسی در رژیم حاکم، می تواند یک شبه نفوذ را از جامعه نفوذ پذیر برچیند. از بین رفتن نفوذ آمریکا در ایران بعد از انقلاب اسلامی و یا خاتمه نفوذ اتحاد شوروی در شیلی بعد از سرنگونی سالوادور آلنده نمونه هایی از این پایان گرفتن نفوذ بر رژیم های سیاسی است. برای جلوگیری از این مسئله، کشور نفوذ کننده ناگزیر باید حمایت های بی دریغی را نثار رژیم سیاسی کند؛ حمایت هایی که ممکن است در جامعه نفوذ پذیر به منزله دخالت در امور داخلی تلقی شده و به ریشه نفرت از کشور نفوذکننده تبدیل شود.
بعلاوه رهبران جامعه نفوذ پذیر از واهمه آنکه از سوی شهروندانشان به عنوان رژیم دست نشانده پنداشته نشوند، در دراز مدت قادر نخواهند بود که دریافت کننده حمایت های سیاسی از کشورها نفوذ کننده باشند. برخلاف این دو نوع از نفوذ، نوع سوم که ناشی از تسخیر قلب ها و ذهن هاست به مراتب از ماندگاری و اتکاپذیری بیشتری برخوردار است؛ نه تنها به این دلیل که خواست مردم، خاستگاه رژیم های سیاسی است و در نتیجه نفوذ بر قلب ها و اذهان، تضمین کننده پدیداری آن دسته از نظام های سیاسی است که همدلی بیشتری با کشور نفوذ کننده دارند بلکه به این علت که هزینه های مراقبت از آن به مراتب پایین تر از انواع دیگر نفوذ است. این حقیقت بیان دیگری از این مسئله است که نگه داشتن حوزه نفوذ اهمیت به مراتب بیشتری در مقایسه با ایجاد حوزه نفوذ دارد.
با ثابت گرفتن سایر عوامل، بهره گیری از ابزار نظامی مطمئن ترین وسیله نگه داری از حوزه نفوذ است چون در صورتیکه چنین ابزاری بصورت موفقیت امیزی عمل کند حتی می تواند مقاومت های محلی در برابر کشور نفوذ کننده را سرکوب کند؛ اما چنین نیروی مقهور کننده ای مستلزم چنان منابعی است که حتی قدرتمندترین کشورها نیز نمی توانند در مدت طولانی از عهده تجمیع و بسیج آن برآیند. در دورانی که نفوذ سرزمینی به الگوی رایج در روابط بین ملت ها تبدیل شده بود، امپراتوری بریتانیا با در اختیار داشتن یک چهارم خشکی های جهان و مزدوران محلی که برای اداره این حوزه های نفوذ به استخدام درآمده بودند، نتوانست نفوذ خود را تداوم ببخشد؛ حتی زمانی که ناگزیر شد صدها هزار نفر از معترضان را از هند تا مائوری قتل عام کند. بعلاوه، نگه داشتن حوزه نفوذ تا حد زیادی وابسته به کارکرد آن از دید شهروندان در کشور نفوذ کننده است.
این اعتقاد باید جاری باشد که هزینه های پرداخت شده برای نفوذ در کشور یا ناحیه خارجی ارزش پرداخت آن را داشته است. هنگامی که نیروی نظامی عامل حفظ حوزه نفوذ باشد، معمولاً هزینه های آن آنقدر ملموس است که حمایت های مردمی را از حوزه نفوذ را در کشور نفوذ کننده منصرف می کند. همینطور تا جایی که به افکار عمومی مربوط می شود، رضایت مشابهی باید در جامعه نفوذپذیر نسبت به چنین رابطه یک طرفه ای وجود داشته باشد. اگر شهروندان این جامعه، نفوذ را وضعیت تحقیرآمیزی بیابند، بزودی علیه آن شورش کرده و خواهند کوشید که رژیم سیاسی را به زدودن عناصر نفوذ تشویق کنند؛ تاریخ سرشار از نمونه هایی است که شامل شورش مردم جامعه نفوذپذیر در برابر عمال کشور نفوذ کننده است؛ از قیام بوکسورها در چین در سال 1899 تا شورش آسام علیه حکام هندی در 1990. این تنها دلیلی نیست که نفوذ از طریق ابزار نظامی مزیت های خود را به سرعت از دست می دهد. پایداری نفوذ به این پذیرش و به رسمیت شناختن ضمنی آن از سوی سایر کشورها نیز وابسته است.
اگر 1- کشور نفوذ کننده در سلسله مراتب توزیع قدرت آنقدر قدرتمند نباشد که بتواند هر نوع مقاومتی را در برابر خود در هم بشکند و 2- هراس نسبت به نیات کشور نفوذ کننده را تا جایی افزایش دهد که دیگر کشورها بکوشند که به نحوی از آن جلوگیری کرده، مقابله کنند و یا موازنه های لازم را تشکیل دهند، نه تنها حوزه نفوذ ناپایدار خواهد بود بلکه بذر منازعات بیشتر را نیز خواهد کاشت. با در نظر گرفتن اینکه فلسفه برخورداری از حوزه نفوذ، جلوگیری از تهاجم از سوی دشمنان و ممانعت از وقوع جنگ است، این وضعیت در حفظ حوزه نفوذ، نقض غرض شمرده می شود. برقراری تمایز میان "نفوذ طبیعی" که به دنبال پیوندهای تاریخی و فرهنگی در دراز مدت شکل می گیرد با "نفوذ غیرطبیعی" که ساخته سیاست های دوره ای است، به تشریح رضایت مندی در جامعه نفوذ پذیر کمک می کند. نفوذ غیرطبیعی می تواند بصورت داوطلبانه یا تحمیلی باشد. نفوذ غیرطبیعی داوطلبانه هنگامی ایجاد می شود که جامعه نفوذپذیر با مشاهده و الهام گرفتن از کامیابی در توسعه داخلی و سایر جذابیت های فرهنگی و سیاسی جامعه نفوذ کننده، به سوی آن متمایل می شود و آنرا به مثابه یک الگو با تاثیرات سازنده می نگرد. در صورتیکه نفوذ غیرطبیعی از جانب کشور نفوذ کننده شمایل تحمیلی به خود بگیرد، یادآور سنت های امپرالیستی و منزجر کننده است. در حالیکه نفوذ طبیعی قابل اعتمادتر بوده و به عنوان سرمایه ای که به سختی برای همه کشورها در دسترس است، نگریسته می شود، دشوارترین بخش ایجاد حوزه نفوذ غیرطبیعی، تبدیل کردن آن به نفوذ داوطلبانه ای است که کمترین واکنش منفی را در جامعه نفوذپذیر تدارک ببیند.
از دیدگاه سایر کشورها، هرچه نیات کشور نفوذ کننده خودخواهانه تجلی کند،صرفاً نماینده منافع تنگ نظرانه و مضیق قلمداد شده و مقاومت بیشتری را تحریک خواهد کرد. برخلاف آن، اگر کشور نفوذ کننده به منزله ضامن خیرجمعی شناخته شود، هراس نسبت به نیات نفوذ کننده کاهش یافته و رضایت شمار بیشتری از کشورها را به دنبال خواهد داشت. نفوذ آلمان بر اتحادیه اروپا و بیرون از آن ناشی از اعتقاد به نیت آلمان در ترویج صلح، دموکراسی، حاکمیت قانون و بازار آزاد، موجب شده است که نفوذ آلمان به نفوذ خوبی تعبیر شود که کمترین نگرانی را برمی انگیزد. برخلاف آن، نفوذ روسیه در "خارج نزدیک" مترادف با احیای نفوذ بد تاریخی/ سرزمینی شمرده می شود که سرچشمه همه نگرانی ها از احیای توسعه طلبی روسیه است. از میان مهمترین عواملی که در به رسمیت شناختن حوزه های نفوذ کمک می کند، ارتباط "حوزه نفوذ" با "منافع حیاتی" کشور نفوذ کننده است. در صورتیکه کشور نفوذ کننده بتواند در دیپلماسی عمومی، دلایل روشن و صادقانه ای را در راستای ضرورت حوزه نفوذ در جلوگیری از تجاوز سرزمینی ارائه دهد، احتمال آنکه حوزه نفوذ او مورد پذیرش تعداد بیشتری از کشورها قرار بگیرد، بیشتر است. هرچه قدر که فاصله جغرافیایی حوزه نفوذ اولاً با کشور نفوذ کننده و ثانیاً با منبع تهدید علیه کشور نفوذ کننده زیادتر باشد، مقبول افتادن دلایل ارائه شده برای توجیه حوزه نفوذ دشوارتر شده و بیشتر احتمال دارد که چنین اقدامی از سوی کشور نفوذ کننده را با نیات تهاجمی و تجاوزکارانه او ارتباط دهند. اگر برداشت رایج، علت وجودی حوزه نفوذ را کسب پرستیژ بیشتر برای کشور نفوذ کننده در نظر بگیرد، متعاقباً میزان مقاومت در برابر آن نیز افزایش خواهد یافت.
تا بدین جا باید دو نکته روشن شده باشد. اول آنکه مهم نیست که چه وسعتی از حوزه نفوذ را ایجاد کرده ایم؛ مهم این است که چگونه و با چه هزینه ای قصد مراقبت و نگه داری از آن را داریم. دوم؛ اگر نفوذ توسط پشتوانه های فرهنگی حمایت شود، به مراتب ریشه دار تر بوده و کمتر دستخوش تغییرات ناگهانی می شود. به همین دلیل اغلب کشورها ابزارهای سیاسی و فرهنگی را به منظور ایجاد حوزه های نفوذ به ابزارهای کنترل کننده نظامی ترجیح می دهند.
آینده حوزه نفوذ ایران در غرب آسیا
باید بار دیگر به این پرسش بیاندیشیم که آیا ایجاد حوزه نفوذ ایران در غرب آسیا به تامین امنیت و افزایش قدرت ایران منجر خواهد شد؟ در اینصورت آیا تکیه بر قدرت نظامی می تواند حوزه نفوذ پایداری را که ضامن امنیت ایران در بلند مدت است، فراهم کند؟ ویرانی های جنگ داخلی/ بین المللی سوریه این کشور را به نمادی تمام عیار از فاجعه انسانی قرن تبدیل کرده است. بر اساس مطالعات بنیاد World Vision جنگ سوریه تا کنون 275 میلیارد دلار معادل 150 برابر بودجه بهداشتی سوریه خسارت بر جای گذاشته است. طبق همین برآورد، اگر این جنگ تا سال 2020 ادامه پیدا کند، ارزش خسارت های وارده به 1.3 تریلیون دلار بالغ خواهد شد. یونسکو اعلام کرد که در سال 2014، 52 درصد از منازل مسکونی حلب و 50 درصد از منازل حمص به کلی نابود شده اند. این ارقام باید تا امروز بطور چشمگیری افزایش یافته باشند.
از آغاز جنگ بیش از 250 هزار نفر جان خود را از دست داده اند و یک میلیون نفر مجروح شده و مجموعاً بیش از 11 میلیون نفر در داخل و خارج از سوریه آوارده شده اند. به همین ترتیب در برشمردن جزیی از هزینه های فاجعه بار جنگ، 13.5میلیون نفر شامل 6 میلیون کودک نیازمند کمک های انسان دوستانه، 11.5 میلیون نفر به کمک های بهداشتی، 12.1 میلیون نفر به آب، 5 میلیون کودک به کمک های آموزشی، 3 میلیون نفر به امنیت غذایی و 11.5میلیون نفر به پناهگاه محتاج هستند. خرابی های جنگ سوریه شامل زیرساخت های ضروری مانند پالایشگاه های نفت، جاده ها و بیمارستان ها نیز هست که به گفته سازمان بهداشت جهانی 50 درصد از آنها به کلی نابود شده اند. پیش از شروع جنگ، کشاورزی مهمترین منبع درآمد ملی سوریه بود و اکنون در شرایطی که 60 درصد از زمین های کشاورزی سوریه در نواحی شمالی شامل حلب، رقه و حسکه قرار دارند متاثر از جنگ باروری خود را از دست داده اند و احیای این زمین ها، حتی در صورت بازپس گیری به دهه ها زمان نیاز خواهد داشت. به این ویرانی ها،باید نابودی کامل چهار منطقه صنعتی سوریه در نزدیکی دمشق، حلب، حما و دیرالزور را اضافه کنیم. بسیاری از صنایع سوریه به استثنای موارد اندکی که توانسته اند به کشورهای مجاور منتقل شوند، از میان رفته اند. به دنبال ترویج خشونت، کمبود الکتریسیته و مواد خام در اغلب صنایع پایه ای سوریه جدی بوده و مطابق با ارزیابی های معتبر، مجموعاً تنها کمتر از 20 درصد از صنابع این کشور در مقایسه با قبل از شروع جنگ، باقی مانده اند.
آلودگی منابع آبی و آلودگی هوا ناشی از بمباران تاسیسات صنعتی که سموم کشنده را برای ایجاد باران های اسیدی آزاد کرده، جان هزاران نفر را در میان مدت تهدید می کند. متاسفانه این تبعات ویرانگر به مرزهای سوریه محدود نیست. بر اساس گزارش بانک جهانی، 630 هزار پناهجوی سوری در اردن زندگی می کنند که مستلزم سالانه 2.5 میلیارد دلار هزینه برای دولت اردن است؛ معادل 6 درصد از تولید ناخالص داخلی و یک چهارم هزینه های دولتی. وضعیت مشابهی برای دولت ترکیه با پذیرایی از 2.5 میلیون پناهنجو وجود دارد. سایر کشورهای منطقه نیز نوعاً گرفتار پیامدهای مشابه هستند. تولید ناخالص داخلی لبنان بعد از آغاز جنگ سوریه به میزان 23 درصد کاهش پیدا کرده است. هرچند این مسئله بطور مستقیم منافع ما را تهدید نمی کند اما با در نظر گرفتن حجم بالقوه خشونت و افراطی گری در میان پناهنجویان و به ویژه نسل جوان تر سرخورده که دیر یا زود آتش انتقام را درون خود شعله ور خواهند دید، تمامی منطقه ما در معرض آسیب های درازمدتی قرار خواهد داد که توانایی کنترل کمی بر روی آن داریم. شاید گروهی در کشور ما امیدوار باشند که در ابعاد اقتصادی، بازسازی سوریه فرصت های مطلوبی را پیش روی سرمایه گذاری جمهوری اسلامی ایران قرار دهد. این امیدواری به دو دلیل واهی است.
اول آنکه واقعیات در صحنه از این عقیده حمایت نمی کند که دولت کنونی سوریه به صورتی که امروز سراغ داریم، تداوم داشته باشد و بخواهد که به جبران فداکاری های ایران، این فرصت ها را به روی ما بگشاید. دوم اینکه محدودیت های و ضعف های اقتصاد ملی ما اجازه نخواهد داد که در رقابت نابرابر با اقتصادهای به مراتب شکوفا تر چین، ترکیه و روسیه مزیت قابل توجهی به دست بیاوریم. از نگاه دولت سوریه نیز به نظر نمی رسد، ایران جایگاه والایی در چشم انداز سپاسگزاری های اقتصادی آن داشته باشد. بشار اسد در گفتگو با ریانووستی وعده داد که قراردادهای بازسازی سوریه را به سه کشور به ترتیب روسیه، چین و ایران بسپارد و البته با توجه به سرنوشت مبهم بشار اسد، این وعده بهترین حالتی است که در مقایسه با تلفات نزدیک به صفر روسیه و چین برای جمهوری اسلامی ایران، می تواند اتفاق بیفتد.
یک نتیجه مسلم در جنگ سوریه، تثبیت مرزهای فرقه ای و از میان رفتن حداقل انگیزه های ملت بودن در میان سوری ها و فراتر از آنها بود. اکنون منطقه ما شاهد قطب بندی نامتعادلی میان شیعه و سنی است که سایر قطب بندی های منطقه ای را نیز حول خود گرد آورده است. بحران سیاسی در عراق و یکبار دیگر، جنگ در سوریه، جمهوری اسلامی ایران را به منزله نماینده ژئوپولیتیکی شیعه در جهان اسلام معرفی کرد. این محصول ناخواسته، نه تنها دهه ها تلاش ایران به منظور قرار گرفتن در محور وحدت اسلامی را زایل کرد بلکه با تقسیم بندی ایران در جبهه اقلیت تشیع، منافع ملی جمهوری اسلامی ایران و سایر شیعیان جهان را در برابر اکثریت سنی جهان اسلام به مخاطره انداخت. این موضوع در کنار تصویر کردن ایران به مثابه یک کشور تجدیدنظرطلب در رسانه های جهان عرب و بیرون از آن، مهمترین دلیلی است که در سالهای اخیر، عربستان سعودی را در به صف کشاندن کشورهای منطقه علیه ایران به موفقیت رساند.
نبردهای نیابتی از یمن تا سوریه، نه تنها شیعیان را در وضعیت محنت باری قرار داده که بطور شایسته قادر به حمایت از آنها در برابر سرکوب دولت های مستبد نیستیم بلکه ممکن است در آینده گرفتار جنگ های مستقیم، ناخواسته و بی فایده ای شویم که ادامه نبردهای نیابتی، به زیان وحدت اسلامی خلق می کنند. هیچ عقل سلیمی نمی تواند ایران را تنها مقصر این فاجعه احتمالی قلمداد کند اما بدون تردید جمهوری اسلامی ایران در مقام یک قدرت مسئول منطقه ای می باید بیش از سایر کشورها بکوشد که از وقوع چنین سناریوهای دهشت باری ممانعت کند.
بعلاوه؛ جنگ سوریه، آرایش تازه ای را به محور مقاومت تحمیل کرد که مطلوب جمهوری اسلامی ایران نیست. فاصله گرفتن حماس از ایران به دنبال حمایت رهبران شاخص حماس از معارضان سوری و همینطور درگیر شدن حزب الله لبنان با عربستان سعودی که به انحراف آن از خط مقدم مبارزه با اسرائیل منجر شده است، باید ما ایرانیان را به این سوال و ابهام دشوار مواجه کند که آیا هنوز محور مقاومتی وجود دارد؟ این پرسش ابهام آلود هنگامی رساتر شنیده خواهد شد که نظم سیاسی سوریه در آینده، با در نظر گرفتن اختلال در کریدور ارتباطی مقاومت با سهم خواهی عربستان سعودی و ترکیه، منافع تازه ای را در علقه ها و وابستگی های حماس و سازمان جهاد اسلامی از یک طرف و حزب الله لبنان از سوی دیگر ایجاد کند.
گذشته از اینها، شواهد گویای کاهش محبوبیت ایران در جهان عرب و در نتیجه افول نفوذ ایران بر قلب ها و ذهن های ساکنان این منطقه بعد از وقایع جنگ سوریه است. بر اساس نظرسنجی بنیاد زاگبی در دسامبر 2016 با شرکت هفت هزار نفر از شش کشور عربی ( مصر، اردن، عراق، لبنان، عربستان سعودی، امارات متحده عربی) به اضافه ایران و ترکیه، در هیچکدام از کشورهای عربی ( حتی لبنان و عراق) اکثریت پرسش شوندگان نگاه مثبتی به ایران ندارند. محبوبیت ترکیه در لبنان بیش از محبوبیت ایران است. برخلاف ایران، محبوبیت عربستان سعودی بطرز چشمگیری در جهان عرب رو به افزایش است. همانطور که پیش از این گفتیم، یکی از شروط پایداری حوزه نفوذ، حمایت شهروندان کشور نفوذکننده از میزان هزینه هایی است که در مناطق و سرزمین های خارجی صرف می شود. باید مطلع باشیم که اکثریت شهروندان ایران از این هزینه ها و دستاوردهای آن حمایت نمی کنند. بر مبنای مطالعه صورت گرفته از سوی موسسه معتبر نظرسنجی گالوپ در نوامبر 2013، حمایت ایرانیان از سیاست های ایران در برابر سوریه کاهش شایان توجهی را نشان داد.
در میان پرسش شوندگان ایرانی تنها 39 درصد اخبار و رویدادهای سوریه را از نزدیک دنبال می کنند و اکثریت ایرانیان به مسائل سوریه توجهی ندارند. در میان اقلیتی که به اوضاع سوریه توجه دارند، در یک سال قبل از آن، 52 درصد از پرسش شوندگان ایرانی از کمک های اقتصادی، 41 درصد از کمک های نظامی و 51 درصد از کمک های سیاسی ایران به سوریه حمایت کردند. یک سال بعد این ارقام به ترتیب به 45، 37 و 48 درصد کاهش یافت. با در نظر گرفتن سیر فرسایشی جنگ سوریه و افزایش هزینه های ایران در مقایسه با دستاوردهای اندک جنگ سوریه، می توان حدس زد که حمایت ایرانیان به مراتب کاهش یافته باشد. ما حق داریم که نسبت به دقت و صحت این نظرسنجی ها تردید کنیم اما باید این ملاحظه را در نظر داشته باشیم که در صورت درست بودن این ارقام، وضعیت نامطلوب ایران در قلب ها و اذهان ملت های منطقه، بلادرنگ نیازمند ابتکار عمل های فوری است.
از آنجاییکه هیچکدام از کشورهای منطقه به تنهایی قادر به استقرار چیرگی بر سرتاسر منطقه و تحمیل ترجیحات خود به سایرین نیستند، بازگشت به موازنه قوا و حفظ وضع موجود راه حل عاقلانه تری در مقایسه با تداوم کشمکش ها و به نابودی کشاندن پایه های صلح، همکاری و زیستگاه منطقه ای ماست. جمهوری اسلامی ایران به تنهایی نخواهد توانست این نقشه خردمندانه را بدون اعتقاد و همکاری صمیمانه سایر کشورهای منطقه به پیش ببرد اما در عین حال به موجب و قدرت و مسئولیت تاریخی که ایران بخشیده شده است، می باید جلودار هر نوع ابتکار عملی برای نشان دادن توانایی مدیریت منطقه ای دسته جمعی با الهام بخشی از سخاوت ژئوپلیتیکی ایران باشد. نیروهای نظامی ایران با نمایش تحسین برانگیزی از مهارت و قدرت، به وظایف خود عمل کردند؛ اکنون نوبت آن است که کارکردهای سیاسی نیروهای نظامی ایران دوشادوش ماشین دیپلماسی ایران با رفع نواقصی که نفوذی بلند مدت، مشروع و جا گرفته در ذهن ها و قلب ها را تضمین می کند، پروژه حمایت ایران از صلح و ثبات در آسیای غربی و سرتاسر منطقه را تکمیل کنند.
4949